ناردون گراف

بیتو به سر نمیشود

بی همگان به سر شود، بی‌ تو به سر نمی‌شود

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود

دیده عقل مست تو، چرخه چرخ پست تو

گوش طرب به دست تو، بی‌تو به سر نمی‌شود

جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند

عقل خروش می‌کند بی‌ تو به سر نمی‌شود

خمر من و خمار من باغ من و بهار من

خواب من و قرار من بی‌تو به سر نمی‌شود

جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی

آب زلال من تویی بی‌تو به سر نمی‌شود

گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی

آن منی کجا روی بی‌تو به سر نمی‌شود

دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی

این همه خود تو می‌کنی بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی

باغ ارم سقر شدی بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم

ور بروی عدم شوم بی‌تو به سر نمی‌شود

خواب مرا ببسته‌ای نقش مرا بشسته‌ای

وز همه‌ام گسسته‌ای بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من

مونس و غمگسار من بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خوشم

سر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود

هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد

هم تو بگو به لطف خود بی‌تو به سر نمی‌شود

 
مولانا

 


[ پنج شنبه 95/4/24 ] [ 11:21 صبح ] [ احمد ترکاشوند ]
[ نظرات () ]

عشق

عاشقی پیداست از نظر بازی دل

 نیست بیماری چو بیماری دل

علت عاشق ز علتها جداست

 عشق ?اسطرلاب اسرار خداست

عشق آن باشد که حیرانت کند

 بی نیاز از کفر و ایمانت کند

 مولوی


[ پنج شنبه 95/4/3 ] [ 8:14 صبح ] [ احمد ترکاشوند ]
[ نظرات () ]

بوی تو

رفتم به طبیب جان گفتم که ببین دستم

هم بی‌دل و بیمارم هم عاشق و سرمستم

صد گونه خلل دارم ای کاش یکی بودی

با این همه علت‌ها در شنقصه پیوستم

گفتا که نه تو مردی گفتم که بلی اما

چون بوی توام آمد از گور برون جستم

آن صورت روحانی وان مشرق یزدانی

وان یوسف کنعانی کز وی کف خود خستم

خوش خوش سوی من آمد دستی به دلم برزد

گفتا ز چه دستی تو گفتم که از این دستم

چون عربده می کردم درداد می و خوردم

افروخت رخ زردم وز عربده وارستم

پس جامه برون کردم مستانه جنون کردم

در حلقه آن مستان در میمنه بنشستم

صد جام بنوشیدم صد گونه بجوشیدم

صد کاسه بریزیدم صد کوزه دراشکستم

گوساله زرین را آن قوم پرستیده

گوساله گرگینم گر عشق بنپرستم

بازم شه روحانی می خواند پنهانی

بر می کشدم بالا شاهانه از این پستم

پابست توام جانا سرمست توام جانا

در دست توام جانا گر تیرم وگر شستم

چست توام ار چستم مست توام ار مستم

پست توام ار پستم هست توام ار هستم

در چرخ درآوردی چون مست خودم کردی

چون تو سر خم بستی من نیز دهان بستم

 

مولوی


[ یکشنبه 95/3/30 ] [ 2:58 عصر ] [ احمد ترکاشوند ]
[ نظرات () ]
[ مطالب جدیدتر ] .::.

درباره وبلاگ


آرشیو ماهانه

خرداد 94
اردیبهشت 94
بهار 94
تابستان 94
پاییز 94
زمستان 94
بهار 95
تابستان 95
پاییز 95
زمستان 95

آرشیو موضوعی

رضا کاظمی(5)
سهراب سپهری(4)
ترنم الهی(4)
حافظ(4)
فاضل نظری(4)
مولانا(4)
مهدی اخوان ثالث(3)
فریدون مشیری(3)
قیصر امین پور(3)
رسول یونان(3)
علیرضا روشن(2)
محمدرضا شفیعی کدکنی(2)
سیمین بهبهانی(2)
شمس لنگرودی(2)
هوشنگ ابتهاج(2)
ناشناس(2)
یغما گلرویی(2)
کلبه احزان(2)
نزار قبانی(1)
هما میر افشار(1)
وحشی بافقی(1)
مولان(1)
شهریار(1)
شهیارقنبری(1)
شکیبی اصفهانی(1)
عباس حسین نژاد(1)
عراقی(1)
علی صفری(1)
رهااحمدی(1)
رهی معیری(1)
سعدی(1)
اِ لیـــار(1)
احمد شاملو(1)
باباطاهر(1)
بی تا امیری(1)
بیژن نجدی(1)
پیچگاژ کریمزاده(1)
محمدرضا عبدالملکیان(1)
محمدعلی بهمنی(1)
محمود دولت آبادی(1)
مریم قهرمانلو(1)
مریم ملک‌ دار(1)
محمدرضا شرافت(1)
حمیدلک(1)
سیدعلی رضایی(1)
سیدعلی میرافضلی(1)
سیدمهدی موسوی(1)

پیوندها

EMOZIONANTE
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
گل باغ آشنایی
اسیرعشق
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
ـــــــ م . ج ـــــــــ
سلام دوستان عزیزم به وبلاگ جبهه بیداری اسلامی خوش آمدید
طراوت باران
شعرهایم
ما تا آخرایستاده ایم
بغض تلخ
تنها
سرزمین رویا
فرمانده آسمانی من
دنیای دینا
دختری بربام خراسان ↜✹
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
پـــــــــلاکــــــــــ✌سنگر
چرخ جادویی چراغ دار
نمونه سوالات دروس پیش دانشگاهی و متوسطه کلیه رشته ها
افسانه خورشید و ماه
ایثار تا شهادت
[ طراح قالب : آوازک | Theme By : Avazak.ir ]