کاش
کاش
چشم به راه کسی بودم
آن وقت
نه این آینه غبار آلود بود
و نه این
گل های شمع دانی می خشکیدند.
رسول یونان
کاش
چشم به راه کسی بودم
آن وقت
نه این آینه غبار آلود بود
و نه این
گل های شمع دانی می خشکیدند.
رسول یونان
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذرگهی است پر ستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات
برو که هیچکس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست
و گرنه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
هوشنگ ابتهاج
سلام می کنم به باد ،
به بادبادک و بوسه ،
به سکوت و سوال
و به گلدانی
که خواب گل همیشه بهار می بیند !
سلام می کنم به چراغ ،
به چرا های کودکی ،
به چال های مهربان ِ گونه ی تو !!
سلام می کنم به پائیز پسین ِ پــروانه ،
به مسیر مدرسه ،
به بالش نمناک ،
به نامه های نرسیده !
سلام می کنم به تصویر زنی نی زن ؛
به نی زنی تنها ،
به آفتاب و آرزوی آمدنت !!
سلام می کنم به کوچه ،
به کلمه ،
به چلچله های بی چهچه ،
به همین سر به هوایی ساده !
سلام می کنم به بی صبری ،
به بغض ،
به باران ،
به بیم باز نیامدن ِ نگاه تو ...
باور کن
من به یک پـاسخ ِ کوتاه ،
به یک سلام سرسری راضیــم !
آخر چرا سکوت می کنی ؟؟
یغما گلرویی
به کلاغ گفتند حرف بزن. گفت قار
گفتند بخند. گفت قار
گفتند گریهای سر کن
گفت قار قار قار
و در قار کلاغ نبود هیچ
کلاغ حنجره اش زخمدار آوازی است
که پرندگان نمیخوانند…
بیژن نجدی
ما سینه زدیم و بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم .آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند
خستهام
شبیه آن مسافری که
از هزار فرسخ سیاه آمدهست و
بازوان هیچ کس برای در بغل گرفتنش گشوده نیست.
خستهام
شبیه قفل کهنهای که
سالهای سال بی کلید مانده است.
خستهام
شبیه نامه بدون مقصدی که
باد کرده روی دست پستچی.
خستهام
شبیه پلّههای بی سر و تهی که...
خشک و خالیی که...
غم گرفتهای که...
چند پلّه خستهتر هنوز...
"سیدعلی میر افضلی"
سرا پا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ما دیده ایم
اگر خون دل بود ما خورده ایم
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
قیصر امین پور
اگر خداوند را می خواهید بجویید
در زمین و آسمان نیابید که پیدا نمی شود
چون خود رحمانش فرمودند :
زمین و آسمان وسعت مرا ندارد
"دل مومن جایگاه من است "
حاج محمد اسمائیل دولابی
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
مانند مرده ای متحرک شدم بیا
بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت
می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت
بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم
از خیر شعر گفتن , حتی قلم گذشت
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده , که این جمعه هم گذشت...
مولا شمار درد دلم بی نهایت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت
حالا برای لحظه ای آرام می شوم
ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت
حمیدرضا برقعی
بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه سان میگذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی!
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی…
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم
دگر از پای نشستم
گوییا زلزله آمد
گوییا خانه فرو ریخت سر من
بی تو من در همه ی شهر غریبم
بی تو، کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی
تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من؟
که ز کویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی؟
نتوانم، نتوانم
بی تو من زنده نمانم!
هما میر افشار